True Fellowship in Farsi 09 – Chapter 6
فصل 6
روش زندگی رسولانه
خواندگی کلیسا به داشتن یک روش زندگی فقیرانه صحیح، گزینه ای نیست که بتوان آنرا به راحتی کنار گزارد. ازلحاظ مذهبی، می توانیم آنرا به صورت یک نمایش اجرا کنیم، و باانجام این کار، ارزش آنرا با کمبود و غیاب القائی، پایان آوریم. ما با انجام اینکار،یک جایگزین مدبرانه انسانی ای را می سازیم که هیچ نتیجه ای در پادشاهی خداوند نخواهد داشت. هرچند، جایی معتبر برای یک روش زندگی ساده و توکل به خداوند وجود دارد.
ونخست این را می دانید که درایام آخرمستهزئین با استهزا ظاهرخواهند شد که بروفق شهوات خود رفتارنموده، خواهند گفت:(کجاست وعده آمدن او؟ زیرا اززمانی که پدران به خواب رفتند، هرچیز به همینطوری که ازابتدای آفرینش بود، باقی است.)[1]
پطرس در رابطه با ایمانداران زمان های آخر سخن می گوید که هرچیزی را به باد مسخره و استهزا می گیرند، چون انتظار بازگشت خداوند را ندارند. خواهش ها و امیال شیطانی آنها، دید ایمانی آنها و توقع شان را به بازگشت خداوند تیره خواهد ساخت.
بازگشت خداوند یک آئین واصل حیاتی است، آئینی که در مرکز کتاب مقدس است. استهزا و تمسخربازگشت وی ،در واقع تمسخرایمان و کلام خداوند است. استهزا طرز تفکری اهانت آمیز است، و گاهی اوقات تمسخر ما صرفا زبانی نیست بلکه از طریق رفتارمان است. برای مثال، تدارکات دقیق و ریزه بینانه برای زمان بازنشستگی مان، درپی عمری طولانی بودن، عملأ تمسخراصل شناخته شده بازگشت خداوند است. مثال دیگر، گروههای کلیسایی و فرقه های گوناگون هستند که عملأدرپی گسترش جاودانی نهادهای خود هستند، و هرگونه دلیلی را برای آینده می آورند، ولی اساسأ طوری عمل می کنند که او باز نمی گردد.
به همین شکل، برپایی ساختمان های کلیسائی چند میلیون دلاری، بیان گرقومی نیست که درپی پایانی زودرس، خداوندی که ” در جلوی درب ایستاده” ،و کسیکه با خرابی ها و داوری های زمان های آخر می رسد، می باشد. درروزبازگشت وی، نخواهیم توانست از بناهای سربه فلک کشیده گرانبها یا قصرهای شیشه ای مان لذت بریم. برنامه های ساختمانی ما، بیشتر از آنکه بدانیم، گواه بر این هستند که ما در واقع در پی بازگشت او نیستیم، و اگر شخصی به مقامات چنین کلیساهایی پیشنهاد دهد که این کارها تمسخر و اهانت است، آنها مات و مبهوت می مانند، چون به اصل بازگشت خداوند آبونه میشوند، ولی فقط بعنوان یک اصل.
بین پیروی از یک اصل وآئین و داشتن یک انتظار زنده فرق بسیاری است. صرفأ چسبیدن به یک اصل و آئین نیست که بین ما ،بعنوان یک کلیسا، فرق می گذارد، بلکه اینکه آیا ما،توقع آخرالزمانی حقیقی یک پایان را داریم یاخیر؟ آیا آخرزمان برای ما آنقدر واقعیت تکان دهنده ای بحساب می آید که بر نقشه های بازنشستگی ما تأثیری عمیق گذارد؟ طرزاستفاده ما از پول و وقت، با اعتقاد ما به پایان زودرس، رابطه مستقیم دارد، و اگر روش صرف وقت و پول بااصل وآئین بازگشت خداوند مغایرت دارد، ما در حقیقت آنرا مسخره کرده ایم.
در کلیسای اولیه، کسانکیه خانه و زمین داشتند ،همه را می فروختند، وعایدات حاصله ازآنرا زیر پای رسولان می ریختند. طرز تفکر آنها این بود که، ” من نیازی به اینها ندارم. خداوند دم درب ایستاده است. پایان نزدیک است. چرا به اموالم بچسبم؟ اموال خودم را در دسترس فقرا می گذارم، فقرایی که در میان ما نیازمندند.” آنها انتظاری رسولانه داشتند که پایان نزدیک است ،و در این انتظار بعنوان کاربرد منطقی ایمانشان زندگی می کردند.
موضع گیریهای اعتقاداتی واصولی ما، بیش از آنکه بدانیم، بر اساس نیاز، واشتیاق مان برای هوسهای جسمی تنظیم شده است. شاید هواسمان نباشد ولی اگر قرار بود به وضعیت اخلاقی زندگی مان نظری بیفکنیم، درک می کردیم که تا چه ایمان مان سبک و ناچیزاست . هوسها، قدرتی عظیم درجهت خنثی کردن فکر و روح به سوی حقایق خداوند دارد. هوس، از لحاظ طبیعی یک اشتیاق است، و بین اشتیاق یا نیاز موجه وآن شهوتی که خداوند بدان بصورت اشتیاقی می نگرد که بر توقعات اصولی و الهیاتی ما تأثیر می گذارد، دنیا فرق است.
مبدا یک اشتیاق موجه در خداوند است. به صرف این که اشکالی ندارد که تا دلتان می خواهد نوشابه بنوشید، حتی قبل از صبحانه، آنرا الهی نمی کند. به صرف اینکه به وفور در دسترس است،آنرا موجه نمی سازد. با اینکه بنظر بی دردسر می آید، این نوع افراط راه را برای چیزهای دیگر باز می کند، که نتیجه نهایی و کامل آن ،خنثی سازی قلب به چیزهای الهی است. آیا ما اشتیاقهای خود را نزد خداوند می آوریم؟ آیا او خدای چیزهایی که ما کوچک و بی ارزش ،بویژه در این دنیای مصرف کننده، می شماریم،هست؟ طیف بزرگی از چیزهایی مربوط به زندگی روزمره وجود دارد که در فکر ما بخاطر اینکه در دسترس هستند، موجه نقش بسته اند، ولی باید بدانیم که عواقب روحانی منفی برروی روش زندگی ای که غوطه ور در این گونه شهوات است، وجود دارد. ما باید از روش زندگی خود پسندانه ،که برمبنای ارضای نفس است ، که دنیا بر ما القا می کند و سعی دارد که مارا متقاعد سازد که موجه و طبیعی است، ولی درواقع از هرجنبه ای مغایرت با انکارنفس دارد، آزاد شویم.
در مصر، من با برادرانی همسفر بودم که اگر همبرگر و سیب زمینی سرخ کرده شان بهشون نمی رسید، درمانده و زبون می شدند. این برادران ،بدون آن رایحه خوش طمع گوشت گریل شده و سیب زمینی پر روغن در دهانشان، قادر به ادامه سفر نبودند. همین در مورد کسانی که باید دائمأ یک لیوان قهوه در دستشان باشد، نیزصدق می کند. باید مواظب هر گونه وابستگی بود ، گرچه بخودی خود درآن شرارتی هم نباشد. این به معنای شریعتی بودن نیست؛ بلکه نوعی زنگ خطر است، چون شهوت قدرتی باورنکردنی دارد، و این چیزی است که پطرس شرح می دهد. من عاشق بستنی هستم ولی دیده ام که افراط درخوردن آن ،با نفسانیت من چه کار می کند. برای همین است که روزه چنین قدرتمند است چون باید به شکم یادآوری کرد که کیست که حاکم است.
پولس نیز بدن خود را از زبون ساخت، بدنی که مرتب به طریقی چیزی می طلبید.
پس من چنین می دوم، نه چون کسی که شک دارد؛ و مشت می زنم نه آنکه هوا را بزنم. بلکه تن خود را زبون می سازم و آن را دربندگی می دارم، مبادا چون دیگران را وعظ نمودم، خود محروم شوم.[2]
این جنگی واقعی برای پولس محسوب می شد،مبادا ، اگر به دیگران چیزی موعظه می کرد، که خودش واجد شرایط آن نمی بود ،بدین معنا که او نمی خواست بخاطرافراط در جسم، ازپاداش آسمانی و تمایزپسر خواندگی محروم شده یا از افتخار متبارک هزاره محروم شود. برای این است وقتی چنین مردی راعریان کرده و او را تازیانه می زند و در سیاهچال می انداختند، قادر بود “دعا کرده و سرودهایی در ستایش خداوند” بخواند[3]. بدن جسمانی او محور زندگی اش نبود.
خادمین سنگین وزن، باعث بی آبرویی ایمان هستند. از نظر من، اعتبار آنها آنأ به خاطر اینکه بدن خود را تحت حاکمیت درنیاورده و زبون نساخته اند، کاسته می شود. پس از روحشان چطورمراقبت می کنند؟ روحشان چطور از دست می رود؟ غیرایمان داران آنها را چقدر جدی می گیرند، مخصوصأ وقتی می بینند که ایمانداران در همان شهوت هایی هستند که اینها در آن غوطه ورند؟ اگر تشخیص نمی دهید که اسیرعادتی شده اید، سعی کنید به هر شکلی شده مابقی هفته به آن دست نزنید و خواهید دید که فریادی ازدرونتان برخاسته و آنرا طلب می کند.
زیرا که بسیاری رفتارمی نمایند که ذکر ایشان را بارها برای شما کرده ام وحال نیزبا گریه می کنم که دشمنان صلیب مسیح می باشند، که انجام ایشان هلاکت است و خدای ایشان شکم ایشان وفخرایشان در ننگ ایشان، و چیزهای دنیوی را اندیشه می کنند.[4]
پولس مخصوصأ از کسانی اسم می برد که از صلیب رو برگرداندند و خواهش شکم خود را، خدای خود ساختند. ما در دنیای مصرف کننده ای زندگی می کنیم، ولی وقتی که بابل در عرض یک ساعت فرو می ریزد، شادی عظیمی در آسمان است.[5] بازرگانان، که ثروت خودشان رااز آن اندوخته اند، درماتم و اندوه فرو خواهند رفت. بابل در زمان آینده شکل نخواهد گرفت، بلکه آلان درمیان ماست، و اگر “راه حل” را پیدا نکنیم، خودمان از میان کسانی خواهیم بود که شماره وحشی را گرفته تا آنرا به چنگ آوریم. آیا می توانیم با یک رژیم غذایی ساده زندگی کنیم؟ یا اینکه شماره را خواهیم گرفت که بتوانیم چیزهایی را که فکر می کنیم باید داشته باشیم ،بخریم، بفروشیم و یا بدست آوریم؟ عیسو فکر کرد که ازدست دادن یک کاسه آش به معنای مرگ اوست. اینقدر شکم پرست بود و دنبال رضایت امیال جنسی خود که فرزند خواندگی خود را در عوض پیش پا افتاده ترین نیاز و رضایت جسم از دست داد.
روزی در جمعی صحبت از سریال صبحانه “شوگر پاپز”[6] پیش آمد. ساعت ها این صحبت ادامه پیدا کرد، و باورتان نمی شود که بحث بر سر اینکه کدام مارک سریال، برای جامعه زمان آخر مناسب خواهد بود، و بویژه برای فرزندان ما تا چه حد داغ بود. شگفت انگیزاست که وقتی خداوند سر دیگ را بردارد، چه چیزهایی آشکار می شود، که آنهم فقط در یک جامعه بوقوع می پیوندد، چون اگر بطور خصوصی و در کنج خود زندگی کنید، کیست که نگران نوع سریالی که برای بچه و خودش میخرد باشد؟ کاملا آشکار شد که اگرنیاز فرزندان مان را برآورده نکنیم، آنوقت در طی تمام روز، مادرانشان را عاصی خواهند کرد. نهایتا، این کار بر زندگی سکسی شوهر اثر می گذارد، و این مشکل اصلی بود! شوهر باید با مشکل انکارجنسی روبرو می شد چون خانم در وضعیت ناآرامی بود، که به همین علت مرد اینقدراصرار براین داشت که بچه هایش هر سریالی را که دوست داشتند، باید برایشان فراهم کرد.
ما یواش یواش به تمرد عریانی که زیر پوست قوم خداوند است، پی بردیم، و این آشکار نمی شد اگر مسئله سریال بچه های ما رو نمی شد. این مسئله برایمان هرگزروشن نمی شد اگر مرتب آنچه میل داشتیم می خریدیم و می خوردیم. این مورد وقتی به یک مشکل تبدیل شد که این سریال ها گران بود و دیدیم که چقدر ارزان تر می شد اگر عمده می خریدیم و از این بحران، مکاشفه آنچه که برایتان توضیح دادم پیش آمد.
وقتی خانمی که عاشق پیام مسیح بود، از کالیفرنیا به نزد ما آمد و قادربه دسترسی به آب پرتقال مورد علاقه اش نبود، متوسل به دروغ شد تا بتواند آنرا بدست بیاورد. او مثل انانیا و سفیرا آنرا قایم کرد. وقتی مسئله آب پرتقال با صلیب روبرو شد، چیزی بدطینت در قلب او آشکار شد که ممکن بود تا ابدیت آنرا با خودش حمل کند اگر در کالیفرنیا باقی می ماند. ما در وقت دعایمان در موردش حرف زدیم، “خب، اگر قرص های ویتامین ث بود، راجع به آن دروغ می گفتید؟” نه، چون مسئله ویتامین ث نبود؛ لذت مزه آب پرتقال بود؛ باید بدان دست می یافت. مسئله ،تغذیه نبود، بلکه لذت چیزی بود که فقط ازطریق مزه کردن آن چیزمی توان بدان دست یافت. مکاشفه ای بود از اینکه ما انسانها تا کجا می رویم تا به آن رضایت نفس ( مزه) دست یابیم ،حتی اگر لازم باشد که دروغ بگیم و صلیب رو رد کنیم! چه آب پرتقال برای یک زن باشه، یا یک همبرگر یا بستنی یا سریال برای کس دیگر، در همه این موارد ،خداوند به ما نشان داد که هریک از ما باید “تعمیر” می شدیم و اینکه همه ما سازش پذیریم.
غذا و نوشیدنی ،کششی قوی و جاذبه ای اغوا کننده دارد،و مزه و ذائقه، مزمزه کردن در دهان و اجازه قورت دادن آن، همه و همه نشان دهنده این است که ،ماورای مسئله تغذیه ،در آن قدرت است. قسمتی از غذا است، که با اینکه خدا خلق کرده است، که برخی به حساب ما و تجربه ما ازطریق ذائقه وجذبه، از بابت آن منفعت به جیب می زنند. ما می توانیم رساله کاملی دراین مورد بنوسیم نه فقط در مورد غذا، بلکه در مورد لباس، اتومبیل و در حقیقت، کل روش زندگی که ما برآن استوارشده ایم، که مغایرت با سیرت پادشاهی خداوند و حقانیت او دارد.
در زمان بنای جامعه، حتی نوع خانه ای که قرار بود بسازیم، برایمان مشکل ساز شده بود. آیا باید شبیه یک خانه بازنشستگی می بود که در یک منطقه جنگلی طبقه متوسط قرار داشت یا اینکه روش زندگی مان باید مطابقت با پیاممان می داشت. اگر قرار بود در یک منطقه فقرزده خدمت کنیم، کلام ما تا چه حداعتبار می داشت و تا چه حد قدرت حاکمیت می داشتیم؟ کلامی که موعظه می کنیم تمامأ به روش زندگی ما مرتبط است، و روش زندگی ما بر کیفیت، حاکمیت ، شدت و قدرت کلام ما اثر خواهد گزارد. در انتخاب وسایل خانه، سئوال پیش آمد که چقدر فضای باز برای زندگی احتیاج داریم. چند فوت مربع لازم بود؟ جامعه غرب یک نوع روش زندگی را محک زده که الزاما استاندارد خداوند نیست. ما پی بردیم که فقط در گردهمایی به شکل یک جامعه منسجم است که چیزهایی که خودخواهی ما را نشان می دهد، آشکار خواهد شد. ولی در همین افشاگری بود که شکسته شده و به بزرگ طبعی، سخاوتمندی، مصاحبتی که مشخصه کلیسای اولیه بود دست یافتیم.
تشدید زندگی
در درون یک جامعه، پیچیدگی های زندگی با شدت بیشتر و در مدت زمان کوتاهتری روی هم انباشته می شوند. هیچ کتابی دررابطه با چگونگی انجام عمل برای زندگی زیر یک سقف به صورت یک جامعه وجود ندارد و قصد خداوند همین است که چنین کتابی وجود نداشته باشد. اگر قرار بود چنین چیزی را بنویسیم، دیگر پادشاهی خداوند نمی شد، پادشاهی خودمان می شد. نوع ارائه پادشاهی خداوند، درمحلیتی که درآن هستیم وبر طبق طرح و نقشه خداوند، مشخص و مقتضی وضعیتی که در آن هستیم، داده خواهد شد. دیگر لازم نیست تحت حاکمیت عواملی دنیوی چون استخدام یا محل باشیم. قلمروهای غیر قابل منازعه ای وجود دارد که دنیا بر آن اساس عمل می کند، مثل 40 ساعت کار در هفته و لزوم داشتن یک زندگی و روش زندگی استاندارد معین. این چیزها را لازم است به دقت بررسی و در نور پادشاهی خداوند و در آنچه خداوند به روشنی ملزم می سازد، تغییر داد ،حتی اگر با الگوی سنتی مغایرت داشته باشد. برای مثال، آیا مایلیم ساعت های کوتاهتری را کار کرده و یا درآمد کمتری داشته باشیم، اگر این کاربه پیشبرد اهداف خداوند می انجامید؟
در کلام به ما گفته شده که پادشاهی خداوند و عدالت او را بجوییم.[7] حقیقتأ چند نفر از ما این کار را می کند؟ در جستجوی نخست ملکوت وی، و درقرار دادن ارزش های ملکوت جلوتر ازارزش های شغلی ما یا چیزهایی که به کاروکسب ما کمک می کند، ممکن است مواجه با تغییرات گوناگونی شویم. هیچکس ما را ترغیب نمی کند تا با آنچه استطاعت بدست آوردن آنرا در جهان داریم،زندگی کنیم. ارزش هایی که برایمان عزیز هستند چیست؟ آیا خانه ییلاقی است؟ یا منزلی است که سالها به آن خو گرفته ایم، یاشاید نزدیکی با برادران را ترجیج می دهیم که مایلیم آن لذتها را،هر چقدر هم برایمان عزیز بوده و از آنها لذت برده ایم، کنار گزاریم؟ این بخشی از آن نخست ملکوت خداوند رابطلبید، است. ما نباید بی فکرانه بر طبق الگوهای دنیوی جنبش خوریم بلکه در عوض نور خداوند را به داخل وضعیت کنونی خود وارد کنیم. آیا روش زندگی ، کار و روش استفاده ازپول ووقت مان متوازن و همنواخت با ملکوت خداوند است یا خیر؟
ما لازم است به مکاشفه ای از گرایش خودخواهانه ریشه داری از مسیحیت امروزی دست یابیم و اینکه این گرایش خودخواهانه تا چقدر بر ما تأثیر می گزارد ورنجورمی سازد، و تشخیص به اینکه چه قدرت عظیمی لازم است تا این قدرت گریزنده را از ما جدا کرده تا زندگی خود را صرف خداوند کنیم. محرک های ما می بایست مکررأ در رابطه با برادران ، آنهم بر اساس نشست و برخاست تنگاتنگ روزانه، در جائیکه چیزی قایم نشود، و در جائیکه نور خداوند را بتوان بر روی چیزهای پنهانی انداخت، آزموده شود. شروع به نظرافکندن به خودمان ،آنطور که خداوند ما را می بیند، یکی از ویژگی های خود جامعه است. رسولان اولیه هر روزه با هم بودند، و ما نیز باید اشتیاق به احیای آن داشته باشیم.
همیشه یکی هست که به من بگوید، ” ولی آرت، من در مسافت دوری زندگی می کنم. کار من اقتضا می کند که نتوانم در آن مشارکت نزدیکی که تو از آن سخن می گویی باشم. چه کار کنم؟ پاسخ من این است، ” خانه ات را بفروش و بیا نزدیکتر. کارخود را عوض کن. ساعت های کمتری کار کن. استاندارد زندگی خودت را پایین آور. از اضافات زندگی بزن. ساده تر زندگی کن. برای قوم خداوند وقت بگذار.” آیا مایلیم خانه های راحت طبقه متوسط خود را رها کرده تا نزدیک بیکدیگر زندگی کنیم؟ فقدان راحتی، خلوت ،آسایش، زحمات صلیب است، ولی واقعا ارزش های ما درکجاست؟ دنیا از ما می خواهد که یک روش زندگی مختص به خود داشته باشیم، و همدلی ما با دنیا آنطور که عاشق خلوت خود هستیم، کاملا نمایان است. مایل نیستیم این روش مختل شود، ولی چیزی باید قربانی شود، و مثل هر چیز دیگری، موضوع، بازموضوع صلیب است.
[1] 2 پطرس 3:3-4
[2] ا قرنتیان 26:9-27
[3] به اعمال 22:16-25 مراجعه کنید
[4] فیلیپیان 18:3-19
[5] به فصل 18 کتاب مکاشفه رجوع کنید
[6] Sugar Pops
[7] به متی 33:6 رجوع کنید
Topics: True Fellowship |