True Fellowship in Farsi 10 – Chapter 7
فصل هفتم
مشارکت و راز تثلیث
آنچه ازابتدا بود و آنچه شنیده ایم و به چشم خود دیده ، آنچه برآن نگریستیم و دستهای ما لمس کرد، درباره کلمه حیات. حیات ظاهرشد و آن را دیده ایم و شهادت می دهیم و به شما خبر می دهیم ازحیات جاودانی که نزد پدربود و برماظاهرشد. ازآنچه دیده و شنیده ایم شما را اعلام می نماییم تا شما هم با ماشراکت داشته باشید. و امّا شراکت ما با پدرو با پسرش عیسی مسیح است.[1]
همین عبارت، ” آنچه از ابتدا، خداوند…” در باب اول پیدایش نیز آمده است، پس بنظر می رسد که یوحنا از روی قصد در صدد توازن عبارت های نخستین پیدایش است تا ازآن طریق رابطه پیوسته ای رابا مسیر کامل نقشه بازخریدی خداوند درتاریخ نشان دهد. خداوند آلفا و امگاست، آغاز و انتها. یوحنا در تلفیق پیچیده ای از عبارات، از گذشته دور، و زمان حاضر، ازچیزهای روزمره ای همچون ” تماس با دست های ما ” در یک آیه سخن می گوید. تقریبأ مثل این می ماند که مهمل آسمان و زمین در یک عبارت درکنار یکدیگر آورده شده است. تماس دست و لمس آسمانها بدین شکل، بنظرتوهین آمیزمی رسد، ولی هدف یوحنا در استفاده ازمرجع های زمینی همچون لمس و بینایی با ابدیت یکتا که آنرا توصیف می کند، آنهم دریک عبارت، چیست؟ در کنار یکدیگر گزاردن چیزهای غیر متجانس، که تا حدی مغایرت با یکدیگر دارند، آنراقانع کننده تر می سازد، و بهمین علت، می بایست توجه کامل خود را بر آن معطوف کنیم.
محیطی را که در آن یوحنا این رساله را به رشته تحریر در آورده بود، مارا هدایت می کند تا بر تاکید یوحنا بر روی چیزهای ملموس، فیزیکی و رویتی دست یابیم. او افرادی را مخاطب قرار می دهد که در وضعیت پریشان در رابطه با عقاید و نظرات متداولی که بر ایمانداران یهودی و غیر یهودی در آن منطقه از جهان حاکم بود، بسر می بردند. او مباحثه ای را که کلیسا در آن زمان، یعنی بحث درمورد رد واقعیت تجسم انسانی مسیح ، با آن درگیربود ،مورد خطاب قرار می دهد. شاید کسی بپرسد،” چگونه می توان خدا را در جسم قرار داد؟”
اصل تجسم انسانی
در حقیقت، ظهور خداوند درجسم احتمالأ در صدر هرگونه مخالفتی با خداوند است. برای یهودیان، هم در عصر حاضر و هم از لحاظ تاریخی، قطعأ توهین بشمار می رود، اما این مورد تا حدی نیزهمانقدر برای کلیسای عصرحاضر توهین آمیز است. بسیاری ازمردم، حضور خداوند را در جسم یک مسئله الهی و ایدئولوژیکی تلقی کرده و ا ذعان می کنند که این از لحاظ تاریخی در زمان مسیح صحت داشته است؛ و بیشتر از این آنرا باورندارند. اگر بیش ازاین برآن تاکید کرده و بگویید که خداوند در جسم شماست، یا در جسمی که می شناسیم و می بینیم، مجددأ اهانت به تجسم خداوند مطرح می شود. با اینکه ممکن است هم عقیده باشیم که خداوند در جسم مسیح بود، آیا واقعأ مشکلی با مفهوم ریشه ای و بنیادی این اعتقاد داریم یاخیر؟ شاید فقط آنچه را که می دانیم از لحاظ اصولی حقیقت دارد، پذیرفته ایم، و از این رو آنرا مسلم و غیرقابل بحث می دانیم، ولی آیا واقعأ به درک راز نهایی تجسم، یعنی خدا درجسم انسان،رسیده ایم؟ اگر نرسیده ایم، بروز خواهد کرد، و به شکل و ترتیبی خود را نشان خواهد داد. توافق ما با یک اعتقاد قابل قبول، لزومأ آنرا عهدی راستین نمی سازد. اینکه صرفأ سر خود را تکان داده و ابراز کنیم که بله خدا در جسم ظاهر شد، و از روی آن رد شده و به راه خود ادامه دهیم، نشان می دهد که واقعأ به عمق چیزی را که مسیح با آمدن خود نشان داد و به عمق حقیقت آن ، پی نبرده ایم.
آمدن خداوند به شکل انسان به روی زمین ازجلال او کم نکرد. مسیح لازم بود که مدفوع کند، ادرار کند، عرق کند و تحمل تمامی تمسخراتی که ما در معرض آنها قرار می گیریم، قرار گیرد. چند نفر از ما از باد معده خود خجالت نکشیده ایم؟ بگذارید زمان را به عقب برگردانیم، و فرض کنیم که مسیح وارد اتاق شود و عباراتی چون ” اگر مرا دیدید، پدر را دیدید؛ من و پدر یک هستیم” را بزبان آورد، و ما به طرف نگاه می کنیم و در فکر خود بگوئیم، ” آیا این عرق است در پیشانی او؟ آیا خستگی در چهره اش می بینیم؟” آیا درک این را داریم که چگونه ممکن است انسانی آمده و ادعای یکی بودن با خداوند را بکند، می تواند ما را در ابهام فرو برد؟ دلایل فراوانی وجود دارد که چرا خداوند در جسم ظاهر شد، ولی واقعأ لازم است که ماهیت این اهانت را درک کنیم، چون این مسئله با مسیح بپایان نمی رسد.
اصل تجسم خداوند می بایست در محوراصلی و خاصیت حیاتی زندگی کلیسا قرار گیرد. اگر جلال این واقعیت ما را آزرده خاطر می سازد، اساسأ مانعی دربرابر این پدیده که قرار است اصل حاضر زندگی مان باشد، می گزاریم. هیچیک از ما مایل نیست بگوید، ” اگر مرا می شنوید، کلام خداوند را می شنوید.” پولس این عبارت متحیرانه را بیان می کند که ” برای من، زندگی یعنی مسیح” ولی در عوض ما می گوئیم، ” این برای پولس خوب است ولی هیچکس از نسل ما جرأت ندارد اعتقاد به نوع رابطه ای را که پولس با مسیح داشت ، و یا رابطه ای را که مسیح با پدر داشت،داشته باشد.” فکربرروی چنین چیزهایی، نشانگر این است که ما در حقیقت ، پویایی را که خداوند قصد دارد آنرا در زندگی کلیسایی، چیزی عادی باشد، درک نکرده ایم؛ ما صرفأ خود را با توافقات اصولی راضی می کنیم وبدین ترتیب راز این جلال را تجربه نخواهیم کرد. ما از جلال خداوند محروم خواهیم ماند مگر آنکه رابطه ای را که پولس با خداوند داشت، داشته باشیم.
هدف مشخص خداوند در تجسم خودش، این بود که دربرابر ما الگوی مشخصی را که قرار است از آن پیروی کنیم، قراردهد. این یعنی خبر خوش! پیام خداوند بسیار عظیم تر از مسئله بخشش گناهان است. حیاتی که آشکارشد اکنون قابل دسترس کسانی است که ایمانی دارند که آنرامناسب خود می دانند و نیز خود را تسلیم وضعیتی که این حیات ارائه می دهد، کرده اند.
مسیح با بخشش گناهان انسان، با داشتن ویژگی ها و اختیارات خداوند ، با اجازه به اینکه مردم او را پرستش کنند، در مورد خود ادعاهای غیرمعقولی کرد. اثبات مسلم حقیقت ادعاهای او چه بود؟ چه شواهد قابل توضیحی ارائه کرد که مردم را ملزم ساخت تا خداوندی او را بپذیرند؟ جواب یوحنا درپاسخ این پرسش این است که ” حیات ظاهر شد.” بزبان دیگر، خداوند ظاهر شد. ولی مسیح چه چیزی را به اسرائیل ظاهر ساخت که ادعاهای خود را مبنی بر” خدا در جسم انسان” را معتبر سازد؟ ظهور آن حیات چه بود؟ جواب این پرسش را کسانی که با او زندگی کردند ،کسانی که او را لمس کردند، و به او نگاه کردند، چگونه می دهند؟ ما انسانهای عصرحاضر، کتاب ،جزوه ها، تفسیرها داریم ولی اساس اظهارات قطعی یوحنا مبنی بر اینکه حیات آشکارشد، چه بود؟ ما می دانیم که مسیح سیرت خداوند را ظاهر ساخت، ولی آیا یوحنا فقط به این سیرت دست می گزارد؟ درست است که زحمات تا حد مرگ بطرز شگفت انگیزی حقیقت سیرت هر شخصی را آشکار می سازد، ولی پیش از مصلوب شدن مسیح، مردم به اوتعظیم کرده و او را ” خداوندم وخدای من” می خواندند. یوحنا می گفت که حیات قبل از مصلوب شدن ظاهر شد ولی سئوال من این است، “کجا و چطور؟”
چرا نیقودیموس در گفتگوی خود با مسیح این مورد را نداشت؟ حیات در جلوی او ظاهر شد، ولی او پس از تماس خود با مسیح، گیج و حیران آنجا را ترک کرد. اگر خدا در شکل جسم در میان ما ظاهر می شد، ما انتظار داشتیم که چه چیزی در برابرمان ظاهر شود؟ خداوند خالق است، خداوند عادل است، خداوند جلال است، خداوند قدرت است و خداوند قدوس است. خداوند ماورای تعبیر است و با این حال، او در جسم حاضر می شود و خود را در بدن انسان ظاهر می سازد. به چه صورتی ظاهر شود تا این که ما باورمان شود او خداوند است؟
اگر به نزد کسانی که دیدهای اشتباهی از خداوند داشتند، که تجسمات تصورات آنها از وی بود، ظاهرمی شد، حتمأ از آنچه که مسیح ارائه کرد، ناامید و مایوس می شدند. آنها انتظار نداشتند که خداوند فروتنی و تواضع را نشان دهد. آنها توقع داشتند که خداوند با اختیارات “واقعی”، و حاکمیت وقدرت ” واقعی” حضور یابد تا همه بدانند که این خود خداوند است. با این حال خداوند بر طبق توقعات قالبی نسلی که از خداوند بسیار فاصله داشت، ظاهر نشد. آنها انتظار رهاکننده ای را داشتند که رومیان را شکست دهد و جلال اسرائیل را احیا سازد. ولی با شخص بی آزاری مواجه شدند که جا نداشت سر خود را بگذارد، یک واعظ سیار که از شهری گمنام سر درآورده بود و با این حال، یوحنا می گوید که او حیات را ظاهر ساخت! پس ماهیت این حیات چه بود؟ پس ساختار اساسی و غیر قابل اشتباه حیات خداوند چیست، حتی اگر از طریق این مرد عرقو ظاهر شود؟ نشانه، ویژگی، کیفیت این حیات چیست؟ آیا هر کسی که موقعیت مشاهده این حیات را داشته باشد، ملزم می شود که آن را حیات خداوند بداند؟
در ابتدا، خداوند گفت، “نور شود و نور ظاهر شد،” و اگر مدتها بعد همان خداوند در شکل انسانی ظاهر شود، هر آنچه گوید باید همان طنین خداوندی را که گفت، ” نور شود” را در خود داشته باشد. وقتی به ماهیگیر و یا به مالیات گیر می گوید، ” مرا پیروی کن” ،شخص از پشت میز خود برمی خیزد، دفتر و دستک خود را رها می کند و او را پیروی می کند. کلامی با همان طنین، کیفیت و حاکمیت که به هرج و مرج اولیه جهان فرمان داد، دوباره برخاست، ” بشود … وشد.”
از آنجایی که خداوند کلمه است، یکی از مهمترین جلوه های حیات، کلامی است که از کسی که ادعا می کند از خداوند است ، با خداوند است و در واقع خود خداوند است، صادرشود و دردو کلمه زیرنقش می بندد، ” بدنبال من بیا”. مردان برخاسته و بدنبال او راه افتادند. هیپنوتیزم نشده بودند؛ چیزی را شنیدند و قلب شان از هیبت خداوند تکان خورد و پاسخ دادند.
به بسیاری بر خورد و از وی دور شدند، ولی وقتی مسیح از حواریون خود پرسید که آیا آنها نیز او را رها می کنند، پطرس پاسخ داد،” خداوند، نزد که برویم؟ کلام حیات جاودانی نزد توست.”[2] مثل اینکه میگفتند، ” تو کلام حیات جاودان هستی؛ کلامی که از تو ناشی می شود نمایانگر روشن آن حقیقت است.” کلام خداوند حیات است، و یا مثل حیات دریافت می شود و یا اگر بعنوان حیات رد شود، مرگ را به ارمغان می آورد؛ سختی دل را پدید می آورد. ” امروز اگرآواز او را بشنوید، دل خود را سخت مسازید.”[3] جایی برای بیطرفی وجود ندارد. هرجا حضورخداوند است، چیزی بوقوع خواهد پیوست، همانطور که در تمامی حیات زمینی مسیح مشاهده می شد.
مشارکت بعنوان تجسم
مجموع هر آنچه دیده، شنیده، شناخته و تجربه کرده بودند شهادت می داد که این حیات بود. فقط بیان مجزا و ازهم گسیخته در بعضی مواقع نبود، بلکه تمامیت، منجمله شخصیت، آنچه ظاهرشده بود. و اینک، رازاین است که مشارکت مسیحی نیزخوانده شده است تا تجسم همان واقعیت باشد:
آنچه ازابتدا بود و آنچه شنیده ایم و به چشم خود دیده ، آنچه برآن نگریستیم و دستهای ما لمس کرد، درباره کلمه حیات. حیات ظاهرشد و آن را دیده ایم و شهادت می دهیم و به شما خبر می دهیم ازحیات جاودانی که نزد پدربود و برماظاهرشد. ازآنچه دیده و شنیده ایم شما را اعلام می نماییم تا شما هم با ماشراکت داشته باشید. و امّا شراکت ما با پدرو با پسرش عیسی مسیح است.[4]
منطق الهی این است که حیات ظاهر شد، وبر اساس این حیات است که می توانید مشارکت داشته باشید. به کلام دیگر، مشارکت باید بیان همان واقعیتی باشد که در خود مسیح ظاهر شد. اینک بدن زمینی شما، خداوند را در خود دارد، در غیر اینصورت نمی توانید مشارکت داشته باشید. مشارکت یک کانون اجتماعی نیست که بتوان آنرا بر اساس اصول ادب و یا انسانی اداره کرد. یک رابطه نهایی است که فقط در تثلیث دیده می شود. رازدر این است که این حیات قرار است در زمین ظاهرشود، وهمان کیفیت مشارکتی تثلیث را دارا باشد، چون اینک ما کلید بکارگیری که خود حیاتی است که ظاهر شد، را در اختیارداریم. و اگر حیات را نداشته باشیم، یک پیشه قلابی از آن می سازیم؛ بدین شکل که فقط اصل را داریم نه واقعیت را .
خداوند با آوردن غیر یهودیان به صحنه، به سنگینی آن افزود. اگر فقط یهودیان بودند، می توانستند مثل فریسیان به کارخود ادامه دهند، یک کانون انحصاری و دربست. گرچه، با تمام تفاوت هایی که بین یهود و غیر یهود، از جمله دشمنی دیرینه آنها، وجود دارد، انتظار می رفت که همان کیفیت روابط با یکدیگر، بعنوان یک ارگان در آنها یافت شود؛ و تنها از طریق حیات خداوند امکان پذیر است، که همانطور که بزودی خواهیم دید، محبت خداوند است. در این امر، می توان نبوغ خداوند را شاهد بود که چگونه باعث گشایش درب هایی شد که ازطریق آنهاغیر یهودیان بتوانند ایمان داران یهودی اولیه را از نوع فرضیتی که آهسته به سوی آن کشیده می شدند،نجات دهند .
مشارکت حقیقی ادامه راز الوهیت است، که اکنون از یهودیان وغیر یهودیان تشکیل می شود. این خارق العاده ترین مشارکت در تمام تاریخ انسان محسوب می شود. مشارکت، مشارکت نیست تا اینکه ما در نور باشیم همانطور که او در نور است، ما می دانیم که در این واقعیت هستیم یا خیر، چون شادی ما به آن شهادت می دهد. ” واین را به شما می نویسم، تا خوشی ما کامل گردد.”[5] وقتی ما در حقیقت نوع مشارکتی که خدای پدر، پسر و روح القدس از آن لذت می برند، بسربریم، این شادی بصورت طبیعی و خودبخود از ما بروز می کند.
ازما بیرون شدند، لکن ازما نبودند، زیرا اگر ازما می بودند با ما می ماندند؛ لکن بیرون رفتند تا ظاهرشود که همه ایشان ازما نیستند.[6]
چرا کسی تمایل به رها کردن چنین مشارکتی داشته باشد؟ آیا امید داریم که نوع کامل تری از مشارکت را که رها کردیم، بیابیم؟ این درکی اشتباه است، چون قادر به یافتن نوع کامل تری نخواهیم بود؛ بزودی درک خواهیم کرد که ایمانداران دیگر نیز در همین تقلاها و کشمکش ها هستند. رها کردن یک گروه ایماندار به بهانه یافتن نوع ایده آل تر، خود نشانگر این است که ما معنای واقعی مشارکت را درک نکرده ایم. این آشکارمی سازد که ما تمایل به رویارویی با عوامل و عناصر اصلی مشارکت حقیقی نداریم. به همین علت است که یوحنا به این صراحت چنین افرادی را رد می کند؛ رها کردن آنها بخودی خود بیان و ضعیت شان است، وگرنه در آنجا می ماندند. اگر آنها قوم خداوند هستند، علتی برای ترک آنجا وجود نداشت، ولی ترک آنها درواقع نشانگر این است که آنها آنچه ادعا می کردند هستند، نبودند. شما نمی توانید مشارکتی را رها کنید، مگر آنکه خداوند را ترک کرده باشید، خداوندی که کلمات حیات جاودانی نزد اوست. نزد که برویم؟ ما نمی توانیم از بیان حقیقت آن جدا شویم و هنوز وانمود کنیم که با خدا رابطه داریم.
شادی خداوند فقط در آن کیفیت روابطی و حقیقتی، کامل می شود. می توان دریایی از شادی را داشت که همیشه بعنوان خوشی نتوان آن را لمس یا تجربه کرد. شادی، یک تجربه مستحکم است که ما را قادر می سازد تا سایش ها ،کشمکش ها و اختلافات لحظه ای که ،درموقع خودشان ، حل خواهند شد، را تحمل کرد، و ما می توانیم انتظارآن لحظه را بکشیم ، بدون آنکه از یکدیگر جدا شده و یا به یک برادر به چشم یک دشمن یا تهدید نگاه کنیم. ما می توانیم تحمل چیزهایی را بکنیم که خداوند مشغول کاربر روی آنهاست، و با اینکه ممکن است در حال حاضر بنظر جالب و جذاب نیایند، آن شادی در ماست که ما را قادر می سازد با صبر انتظار آنرا بکشیم.
و کسیکه برادرخود را محبت نماید، درنورسالک است و لغزش دروی نیست. اما کسی که ازبرادرخود نفرت دارد، درتاریکی است ودرتاریکی راه می رود ونمی داند کجا می رود، زیرا که تاریکی چشمانش را کورکرده است.[7]
یوحنا ماندن در نور را به موضوع محبت پیوند می دهد. کیفیت محبت ما دررابطه با مشکل ترین، تهدید آمیزترین و ناراحت کننده ترین برادر چیست؟ موضوع نور همچنین مورد شفافیت دید است، نه فقط در روابط، بلکه در تمامی موارد زندگی، تا اینکه هیچ نشانی از لغزش درکسی که محبت دارد، نماند. یوحنا، تحت هدایت روح خداوند در بیان حکمت او، محبت را با مورد نور یکسان می داند؛ و نور اساس قدم زدن حقیقی است.
این گروه که مشارکت یوحنا را ترک کردند و به راه خود رفته بودند، هنوز خود را مسیحی می خواندند، و حتی توهین را به حدی رساندند که یوحنا و شفافیت مشارکت او را زیر سئوال بردند!
وازاین می دانیم که او را می شناسیم، اگر احکام او را نگاه داریم.[8]
برای یوحنا، شهادت حقیقی شناخت خداوند این است که شخص از فرامین خداوند اطاعت کند، که مشکل ترین و غیر ممکن ترین آنها، محبت به برادران است. تنها راهی را که شما قادر به اطاعت از این فرمان خواهید بود این است که در او که محبت است، بمانید، و این فرق مشخص بین کسانی است که ادعاهای توخالی شناخت خداوند را دارند وکسانی که حقیقتأ در ایمان واقعی هستند. واژه “در” در تمامی این عبارات بکار رفته است. این بحث انگیز است و رساله یوحنا قوت قلب دوباره به ایمان دارانی است که ازآنها درمورد آنچه نمایانگرآن هستند، سئوال می شود.
کسی که می گوید اورا می شناسم و احکام او رانگاه ندارد،دروغگوست و در وی راستی نیست.[9]
اگر ما قصد اطاعت از این فرمان را نداریم، خود نشانگراین است که ادعای ایمانی ما توخالی و پوچ است. یک ایماندار واقعی علاقه به احترام به خدایی دارد که فرمان را صادر کرده است، گرچه می داند که با انسانیت درمانده خود قادر به انجام آن نیست.
لکن کسی که کلام او را نگاه دارد، فی الواقع محبت خدا دروی کامل شده است و ازاین می دانیم که در وی هستیم.[10]
تکمیل محبت، فرآیندی است که از طریق اطاعت صورت می گیرد. این طریقی است که می توانیم درک کنیم که آیا در او هستیم. این شاهد غیر قابل انکار حقیقت ادعای شخصی است که ادعا می کند در مسیح است. یعنی اطاعت از فرمان او. عبارت “حقیقتأ کامل می شود” نشانگر این است که نه این نوع تکمیل، خودکار و اتوماتیک واراست و نه آنکه از آغاز قدم مسیحی ما وجود دارد.
معیار، محبتی است بالاتر از آنکه شما نسبت به کسی که شبیه شماست ابرازمی دارید؛ حتی فریسیان هم این را می کنند. کاشکی فقط درک می کردیم که چقدر خدای محبت و محبت خداوند از آنچه که ما اسم آنرا محبت می گذرایم متفاوت است. این معیار نوین و والایی است که مسیح آنرا در محبت خود به گناهکاران اینقدر بالا برد، و این همان معیاری است که خداوند اینک در جستجوی آن است که نمونه آن را در مشارکتی که از روی ابراز محبت خالصانه واز خود گذشتگی به دیگر برادران ،ابراز می شود. در واقع، ما قادر به درک محبت نیستیم مگر آنکه آنچه خداوند از طریق مسیح روی صلیب نشان داد را درک کنیم؛ او غضب پدر را متحمل شد، تا اینکه لازم نباشد انسانها غضب خداوند را مادامی که هنوز گناهکارند متحمل شوند. محبت معنای تازه ای بخود می گیرد، و بعد این محبت، معیاری تازه برای مشارکت حقیقی می شود. ولی اگر ما آنچه را که در روی صلیب نشان داده شد، ازدست دهیم، معیاررا از دست می دهیم، و “محبت” ما چیزی بیش از یک احساس عاطفی و یک هیجان پرمحبت نخواهد بود.
هرکه گوید که در وی می مانم، به همین طریقی که او سلوک می نمود، او نیزباید سلوک کند.[11]
مجددأ تأکید محکمی بر روی تجسم می گذاریم. به کلامی دیگر، اگر ما در او هستیم، خدایی که محبت است پیوسته ابراز محبت خود را از طریق ما به همان شکلی که ازطریق مسیح نشان داده شد، در بدن او ابراز می کند. تجسم یعنی” ایمان از طریق او” و پایدار ماندن در آن جا. این تنها بنیادی است که بر طبق آن می توان معیار خداوند را نگاه داشت. فقط خداوند قادر به اطاعت از احکام خود است،وبرای همین است که از ما اطاعت نهایی خواسته شده است، که از منبعی لایتناهی، یعنی از خدایی که محبت در خود اوست، سرچشمه می گیرد.
محبت خداوند، خداوند است، و مگر آنکه در ما شکل گیرد، یا در او که محبت است قرار گیریم، چه چیز دیگری را می توانیم ابراز کنیم؟ حتی فکر اینکه ما چیز دیگری را که شبیه محبت است ابراز کنیم، چون احساسی و عاطفی است، انکار صریح خداوند است. و حقیقی بودن این مورد را می توان فقط در اعتبار خود مشارکت آزمایش کرد، جائیکه محبتی که ما تولید کرده ایم ،کاملأ در هم می پاشد. در شدت حیات، چیزهای ساینده همیشه رو می شوند. اگر چنین نبود، نکات مخالفت بسیار زیادی میان ایمانداران وجود داشت. و تنها راهی که می توانید از کشمکش ها و ناملایمات عبورکنید، از طریق محبت خداوند است، و در جستجوی اطاعت از حکم اوست. و همانطور که درپی آن هستید، محبت خداوند کامل می شود. از اینرو، می بایست مشتاقانه در مسیح بمانیم تا اینکه محبت او به ما داده شود.
محبتی که مشخصه روابط کسانی است که خارج از مسیح زندگی می کنند، محبت خود پسندانه ای است که شخص درپی مالکیت شخص دیگر به جهت ارضای شخصی خود است؛ به دنبال رضایت در چیزی است که شایسته محبت و توجه است. محبت خداوند، تسلیم فداکارانه است، که در آن شما توقع هیچ منفعتی برای خود ندارید. این دقیقأ همان کاری است که مسیح روی صلیب به انجام رساند، و فقط این نوع محبت است که قادر است خود را به بی محبتی عرضه کند. محبت خداوند بستگی به این ندارد که طرف محبت شده ارزش محبت و شایستگی محبت را دارد یا خیر، بلکه تمامأ بستگی به آنچه خدا در خودش است، دارد.
مشارکت حقیقی
ما ازخدا هستیم و هرکه خدا را می شناسد ما را می شنود و آنکه ازخدا نیست ما را نمی شنود. روح حق و روح ضلالت را ازاین تمییزمی دهیم.[12]
چنین بنظر می رسد که یوحنا مسلم می داند که خود وکسانی را که به او وابستگی دارند را معیار اثبات خویش تلقی می کند؛ بطوریکه اگر به یوحنا گوش ندهید، ظاهرأ خارج از ایمان و دراشتباه هستید. هرکسی که که امروز جرأت چنین سخنانی را داشته باشد، احتمالأ او را مرتد می خوانند. آیا یوحنا در اینجا محبت نشان می دهد؟ اگر این واقعأ حقیقت است، کلمات یوحنا می بایست ابراز محبت خداوند باشد، علیرغم اینکه شاید بدرستی ابراز نشده است.
کسی هرگزخدا را ندید؛ اگر یکدیگر را محبت نماییم، خدا درما ساکن است و محبت او درما کامل شده است. ازاین می دانیم که دروی ساکنیم واو درما زیرا که ازروح خدا به ما داده است.[13]
این الهیات تجسمی است که حیات خداوند در مرکز آن است، حیاتی که ما دیده ایم، لمس کرده ایم، حیات جاودان. اگر ما در حیات هستیم، قادر به ابراز محبت نیز هستیم. هر دو، هم اشتیاق به اطاعت فرمان و قدرت اطاعت از آن به خودی خود ابراز آن حیات هستند. امروزه گرایش کلیسا براین است که چنین اتحادی را فقط به عنوان یک شیوه سخن رد کند و از این رو معنای تحت اللفظی آن ازدست می رود. یک “در او” واقعی وجود دارد، و در زندگی، و در محبت، که کارشان درمشارکت به انجام می رسد.
درمحبت خوف نیست؛ بلکه محبت کامل خوف را بیرون می اندازد؛زیرا خوف عذاب دارد و کسی که خوف دارد، درمحبت کامل نشده است.[14]
ترس، از ابراز محبت جلوگیری می کند. محبت در واقع، با رویارویی ما با چیزهای دردآور،به نا امیدی ها و نا فرجامی ها، ما را آسیب پذیر می سازد. اینکه ما خود را از احتمال وقوع آنها محافظت کنیم، نشانه ترس ما است. ترس جلوی کامل شدن محبت را گرفته وآنرا محدود می سازد. ترس جلوی محبت را می گیرد و به احتمال زیاد، بزرگترین عامل برای فقدان محبت خداوند محسوب می شود. ترس ما از اینکه مردود شمرده شویم به ما حالت دفاعی داده و ما را می ترساند، و باعث می شود که محبت به کمال خود نرسد. نشانه عملی ترس در یک مشارکت، ترس از ابرازمحبت است، که این نشانه ترس و ناامنی عمیق تر و بزرگتری در رابطه با سرنوشت جاودانی ماست. اما اگر آن اعتماد را در خود داشتیم، خود رابه واقعیت های محبت آزاد تر حس می کردیم.
واقعأ در “او بودن”، تغذیه و غذای خود را در مشارکت حقیقی می یابد. خوردن و نوشیدن در سفره خداوند، احیای رابطه پیمانی با حیات اوست. در این عهد، در عوض لباس های کهنه ما، او حیات خود را داده است؛ این یعنی خبر خوش. فقط بخشش گناهان نیست، بلکه دادن حیات و محبت خداوند در عوض لباس های مندرس و انسانیت نابسنده ماست. هر وقت که پیاله عهد را می نوشیم، ما این هدیه گرانبها را مجددا تأیید می کنیم. منبع و اساس کلیسای اورتودکس شرقی اولیه، که گفته می شود از لحاظ تاریخی از یوحنا سرچشمه گرفته است ، بسیارتفکری تجسمی داشتند،و تأکید فراوانی بر روی شام خداوند و در حیات بودن می گزاردند. کلیساهای مدرن ما از این دوری کرده اند، و بیشتر درالهیات و رسومات خود فکری و سنتی شده اند؛ ما عقاید و اعتقادات را تأیید می کنیم، ولی لزومأ در حیاتی که این اعتقادات از آن سخن می گویند، نیستیم.
محبت از درحیات بودن صادر می شود، و اگر به شکلهایی که تشخیص آنها برای ما مشکل است ظاهر شود، نباید به ما بربخورد. خدایی که محبت است باید شکل محبت را بدهد؛ باید اجازه دهیم محبت خود را به نوع خود ابرازکند. تنها چیزی که این الهیات تجسمی رااز تبدیل به عرفان محرمانه ومشکوک باز می دارد، همان لزوم محبت ساده وبرادرانه است. ” هرکه خدا را محبت می نماید، برادرخود را نیزمحبت بنماید.”[15] خداوند همیشه ما را به واقعیت عمیق محبت رابطه ای با براردان سوق می دهد. او هرگز اجازه نمی دهد که محبت به نوع زاهد گونه تبدیل شود، و در عوض آنرا به سطح واقعیت محبت واقعی به برادران با تمامی گوناگونی هایشان می رساند.
زمین تجسمی، زمین مقدسی است؛ درمرکز نبوغ مشارکت حقیقی و وجود خداوند که لازم است چیزی عادی و طبیعی برای قوم او باشد، قراردارد. این جلال ایمان است. اگر بخواهیم راستی خود را در عوض دریافت آن از حیات خداوند، از طریق انسانیت خود یا مذهب بدست آوریم، از ایمان کاملأ بدور هستیم.
تا چه حد پسر ما را در خود دارد؟ آیا ما کاملأ به پسر تسلیم هستیم بحدی که او زندگی ما باشد؟ یا اینکه ما مستقل از او زیست می کنیم؟ آیا حیات او برای محبت، حکمت، حقیقت و راستی ما کافی و حقیقی است؟ آیا ما تمام و کمال بر آن منبع تکیه می کنیم؟ اگر تمامأ خود را به او نسپاریم، و در عوض، برای خود شرط و شروط گذاریم، نمی توانیم ادعا کنیم که پسر را داریم و یا اینکه پسر ما را دارد.
مسیح گفت اگر توانستید به کسانی که به شما دشمنی می کنند، لعنت می کنند، تهمت ناسزا می زنند محبت کنید، فرزندان پدرآسمانی تان هستید. او بر این اشاره می کند که مسئله فرزند خواندگی، محبت به دشمنان تان است، و اگر بتوانیم این محبت را ارائه دهیم، چه محبت دیگری وجود دارد که نتوانیم ابرازکنیم؟ این ها کسانی هستند که به فرزند خواندگی رسیده اند ونشان داده اند که فرزندان پدر آسمانی هستند. این پدر را نشان می دهد. این همان محبتی است که مسیح، درحینی که ما دشمنان خداوند بودیم و در گناه بودیم، بر روی صلیب نشان داد.
[1] رساله اول یوحنا 1:1-3
Topics: True Fellowship |