- Art Katz Ministries - http://artkatzministries.org -

True Fellowship in Farsi 04 – Chapter 1

  فصل ا

 

 کلیسا بعنوان جامعه

 

قوم خداوند، به جهت اتمام شایسته ضرورت های زمان آخر خوانده خواهند شد تا کیفیت شخصیتی ای ماورای آنچه ما درمسیحیت مرسوم، فرهنگی و راحت خود درعصر حاضر با آن آشنایی داریم را، عرضه کنند.  این، قضیه اصل زندگی تنگاتنگ با یکدیگر به عنوان سبک زندگی کنونی را در نظر ما نقش می بندد.  چه زندگی مشترک در یک قطعه زمین درکناریکدیگرباشد و چه در مجاورت یک دیگر، به هیچکدام از اینها نباید بخودی خود بعنوان راه و روش نگاه کرد بلکه راهی بسوی هدفی بزرگتر، یعنی ” اورا درکلیسا جلال باد.”[1] [1] پولس این عبارت را بدون توضیح بیشتراینکه چگونه این جلال بدست می آید،عنوان می کند ولی این را به ما واگذار می کند تا رفته و در جستجوی معنا وکاربرد آن باشیم.

 

ما نیازداریم تا تشکیل جامعه ای که تلفیق یکپارچه ای از یک زندگی مشترک است را مورد بررسی قرار دهیم.  اگر تعداد اعضای گروهی که در آن شدت و حقیقت رابطه بین اعضای آن میسراست، ازحد خود فراتر رود، به نظر من، دیگرقادر به دستیابی به یک مشارکت حقیقی نیست.  یک جماعت 300، 500 و یا هزار نفری قادر به دستیابی به آنچه من در اینجا عرضه می کنم، نیست.  متأسفانه، امروزه ،برکثرت عضویت تأکید گزارده می شود واین خود باعث دوری و جدایی از خود شرایط خداوند برای تقدیس و پاکی مستمر ما را میشود.

 

من، در طی سالها زندگی و تجربه تنگاتنگ در چنین جامعه ای، دیدی از کلیسا را بدست آورده ام که ادراک من را از معنای این واژه تغییرداده است.  در این عصر، کلیسا تبدیل به یک ارگان بی مسمی شده ، واین تنها در مسیحیت بنیادی و انجیلی نیست بلکه در نابترین اشکال زندگی فرقه هایی چون پنتیکاست و کاریزماتیک نیزیافت می شود.  اگر کل تجربه کلیسایی ما اساسأ به سرویس روز یکشنبه وجلسه کتاب مقدس چهارشنبه شب خلاصه شود، دیگر کاریکاتوری بیش نیست و به چیزی خلاف و دور از قصد اولین خداوند تبدیل شده است.  اگرقرارباشد که موفقیت یک سرویس کلیسایی و یا مشارکت ایمانی را به میزان تأیید و لذت خود بدانیم: که آیا سرویس لذت بخش بود و یا موسیقی به اندازه کافی دلنشین بود و یا اینکه موعظه خوب بود و اینکه برنامه تا چه حد درست به اجرا گزارده شده بود، باید بپذیریم که دید ما از کلیسا کاملأ اشتباه است.  هر چقدر ما هر یک از این جنبه های سرویس کلیسایی را تحسین کنیم، باید درک کنیم که خود استاندارد و میزان ارزیابی ما، نشانگر آن است که چقدر از درک جلال کلیسای خداوند دور شده ایم.  ما می توانیم روش های عالی خدمات کلیسایی مسیحی را با فراهم ساختن اشتیاق ها و سلیقه های اعضای کلیسا، پیاده کنیم، ولی بر این اساس ،هرگز پادشاهی خداوند را نمی توان به نمایش گزارد.

 

کلیسا بعنوان جامعه ، مجموعه ای از جانها است که یک الگوی مشترک زندگی و روح را دنبال می کنند که نخستین محرک آنها، ظهور جلال خداوند در روی زمین از طریق روابط آنهاست که در شدت نزدیکی آنها در زندگی روزانه شان پیاده می شود. وقتی که ما بنیادهای چنین جامعه ای را در مینه سوتای شمالی برپا کردیم، تصوری مبهم از کلیسا بعنوان یک جامعه در ذهن داشتیم.  درطول اضطراب ها و حقارتهای بی شمار، و در میان شکست های نابهنجار و ناکامی های تمام عقاید پیش پا افتاده انجیلی ما، که در واقعیت الزامات و ایجاب های یک زندگی تنگاتنگ همچون حبابی ترکید، چیزی برای همه ما روشن شد.  گرچه در آغاز، از آن درک کاملی نداشتیم، نظری اجمالی از برخی از عناصر اساسی ای را که اجازه حضور جلال خداوند را در میان ما می دهد را بدست آوردیم.

 

من دشمن هرگونه خیال بافی یا تجربه اجتماعی هستم.  ملکوت خداوند چنان حقیقت با شکوهی است که انسان قادر به خلق و یا به نمایش گزاردن آن نیست. این علت درهم پاشیدگی بسیاری از گروهها و جوامع است.  ما با نادانی کامل از چگونگی پیاده کردن آن به این جامعه قدم گزاردیم، و همین جهالت ما ،خاصیت نجات بخش شد.  بدن مسیح مترادف با ملکوت خداوند است و هرگز قرار بر این نبود که هیچیک از این حقایق به صورت سازمانی شکل گیرد.  هر دوی آنها، ارگانهای زنده هستند، که ساخته وبنیاد گزارده شدند تا با خداوند و با یکدیگر رابطه داشته باشند.  به زبان دیگر، جلال خداوند، بیان زندگی و حیات اوست که بشکل ذاتی، از طریق برادران، توسط روح او، به یک دیگر انتقال و انجام می پذیرد.  در مشارکت حقیقی، برادران، از طریق رابطه روزانه، از طریق تشویق یکدیگر و اغلب از طریق تنبیه و اصلاح و رویا رویی، کامل می شوند:

        بلکه هرروزه همدیگررانصیحت کنیدمادامی که(امروز)

خوانده می شود،مبادا احدی ازشما به فریب گناه سخت

          دل گردد.[2] [2]

          ازآنچه دیده وشنیده ایم شما را اعلام می نمائیم تا شما هم

          باما شراکت داشته باشید.واما شراکت ما با پدروپسرش

          عیسی مسیح است.[3] [3]

          لکن اگردرنورسلوک می نمائیم، چنانکه اودرنوراست،

          بایکدیگرشراکت داریم وخون پسراوعیسی مسیح ما را

          ازهرگناه پاک می سازد.[4] [4]

 

کلیسا بعنوان یک جامعه، نهادی بنیادی و مشقت بار است، ولی با این وجود، در چنین محیطی، امکان شکوهمندی برای چنین مشارکت وجودی با ایمانداران وجود دارد.  همانطور که قبلأ گفتم، ما لازم نیست که در یک قطعه زمین درکنار یکدیگر باشیم، گرچه ترجیحأ بهتر است چنین باشد، ولی لازم است که در یک رابطه تنگاتنک، مفرط، مکرر، صادقانه، با قلب گشاده و متعهد با قوم خداوند باشیم.  قبل از آنکه چنین رابطه ای برکت گیرد، دردناک خواهد بود وقبل از آنکه جلال آن دیده شود، درد آور خواهد بود. 

 

در زندگی روزمره چنین جامعه ای، محبت فرضی ما نسبت به خداوند تحت آزمایش کامل میزان محبت ابرازشده به برادرانمان قرار می گیرد.  در حکمت و ذکاوت خداوند، ما از اصرار بر این که می توانیم رابطه ای عمیق با خداوند داشته، در حینی که از برادران ایمانی خود جدا بمانیم، نجات یافته ایم.  محبت  ما به خداوند از طریقی که به برادرانمان محبت می کنیم آشکار می شود.  بخاطر این مشارکت نزدیک با برادران و بخاطر پیوستن خداوند با ما در این نوع رابطه تعهد آمیزاست که زندگی او در ما آشکار می شود.  این گشودگی احتمالأ آهسته، دردآور، ناآزموده، اتلاف وقت و اغلب بیهوده خواهد بود، ولی نتیجه نهایی آن ،احتمال حضور جلال او را در کلیسا آشکارمی سازد.

 

مکاشفه قلب های ما

 

هیچ چیزی مهم تر از تخریب خیال بافی ها و تخیلات ما در رابطه با آنچه که از کلیسا فکر می کنیم نیست.  تصورپیوستن جامعه ای از ایمانداران ،بخودی خود به معنای رد تمام وکمال، ازترس تبدیل شدن به یک فرقه مرتد، یا اینکه بعنوان نوعی فریب خیالی که به لغزش های عجیب منجر می شود ،منسوب می شود.  این ها تحریفاتی بس عظیم است، و اگر هرگونه آرمان گرایی تخیلی از آنچه جامعه قرار است  بشود، یا برای ما معنایی دهد، وجود داشته باشد، ما پیشاپیش در قلمرویی غیر واقعی و نیرنگ قرار داریم.  لذت و تقدیر مشارکت مسیحی با تمامی شکست ها و ناراحتی های خود، در حینی که ما در فرآیند رشد با یکدیگر هستیم، دیدی بس واقعی بینانه تر از کلیسا بعنوان جامعه می باشد. 

 

اداره زندگی روزانه درکناریکدیگرمتضمن کشمکش ها، سوء تفاهم ها، فردگرایی های شخصی، تنازعات و اختلاف نظرها خواهد بود.  بی احترامی های ما به یکدیگر، سرکشی ما از افراد بالا دست، خودخواهی های  درونی ما و داوری های دسیسه آمیز ما تمامأ روخواهد شد.  این یک مکاشفه دردآور،ولی لازم ، ازقلب های ماست.  ما باید از دره توهم آنچه بنظرمان مشارکت حقیقی است، آنچه ما بعنوان قوم خداوند هستیم، واز همه مهمتر، خودمان چه قابلیتی داریم، عبور کنیم.  در واقع، دردآورترین مکاشفه ای را که با آن مواجه خواهیم بود، حقیقت و واقعیت وضعیت درونی خودمان است.  مشارکت واقعی یعنی جرأت وتمایل با یکدیگر بودن در تمامی شرایطی که در بالا از آن ذکر شد می باشد. 

 

یک ایده آل وجود دارد و یک واقعیت، و وقتی شخصی بر اساس آرمان و خواسته به جامعه ای وارد می شود ، زهر وارد آن مشارکت می شود.  اگر ما در جستجوی چیزی بیشتر از مشارکت مسیحی هستیم، و آن “بیشتر” تجسم تصورات و امید های ساختگی خودمان است، ما در حقیقت خمیر مایه ای را به کل ماده اضافه می کنیم، و با انجام اینکار، دانه های تخریب و نابودی آن مشارکت را می ریزیم. تا حدی، همگی ما خیال بافان و آرمان گرایان آنچه فکر می کنیم جامعه باید باشد هستیم، و وقتی به آن دست نمی یابیم، در ابهام فرومی بریم.

 

در جامعه، خیالات بیهوده ما به سرعت ازهم متلاشی می شوند.  ولی آرمان زدایی و دلسردی، فیضی است از سوی خداوند، وبدبختانه تنها راه رهایی از این ابهام، راه دردناک است، ولی بسیار بسیار دردآورتر و فاجعه آمیزتر، آن خیال غیر واقعی است که در تخت داوری مسیح ،بعنوان راهی کاذب آشکار خواهد شد.  توهم زدایی ورهایی ازاین ابهامات فقط در رابطه با دیگران نیست؛بلکه تشخیص چیزهایی در باره خود شخص است که به غیر از این صورت، تجربه نشده و آشکارنمی گردد.  وقتی خود را آشکار می کند، آیا می توان درد تماشای بروز ابهامات دیگری را تحمل کرد، باآگاهی از اینکه نباید به اشتباه و کاذبانه به آنها آرامش دهیم، یا دخالت کنیم، و از این رومانع فرآیند بازخریدی خداوند در آن شخص شویم؟ آیا می توانیم بگذاریم نفس کشی(بافت مردگی) ،کارکامل خود را به انجام رساند و نیش آن را تحمل کنیم، در حینی که در کنار شخصی که آنرا متحمل می شود بمانیم؟ 

 

کلیسا، “ستون و حامی حقیقت” [5] [5]است.  و اگر چنین نباشد، کلیسایی واقعی نیست.  حقیقت باید بی مضایقه و کامل باشد.  ما نمی توانیم اجازه عمل به ابهامات و آرمان گرایی ها و یا هر گونه تمایل انسان گرایانه را بدهیم.  کلیسا ،بعنوان جامعه ،هدفش نابود کردن این چیزهاست.  جوامع زیادی متلاشی شدند چون مردم از آرمان زدایی جان سالم بدرنبردند.  آنها آماده چنین چیزی نبودند،و وقتی بوقوع پیوست، غافلگیرشدند و پایانی شد برای آنها، چون می خواستند به ابهامات خود بچسبند. 

 

اگر ما تحمل نگاه بی تفاوت و یا بنظر عدم پذیرش را،نداریم  یا اینکه  زود رنج و نازک نارنجی باشیم، چطور می توانیم در بحران های زمان آخر ، وقتی که قدرت های تاریکی بشکلی متمرکز علیه قوم خداوند بر خواهند خواست، فاتحین باشیم؟  اگر ما درزیر لوای ظاهرا روحانی بیرونی، ضمیرهای خودگرای ناچیزمحافظ  برای خود درست کرده ایم، مرتبأ زخم خواهیم خورد، ولی بهتر است الان این را تشخیص دهیم و تسلیم کار پاک کننده وتقدیس کننده خداوند در یک محیط مشارکت واقعی بشویم. 

 

جامعه بعنوان اندامگان

 

ما نمی توانیم با برنامه کاری خود وارد جامعه شویم؛ ما به سادگی و در اطاعت وارد می شویم.  همانگونه که ابراهیم خوانده شده بود:”بیرون شو…

به سرزمینی که به تو نشان می دهم.”[6] [6]  ما مثل قوم شکسته خداوند، با تمایل به رهایی هرگونه قدرتی که درخود داریم، می آئیم، و برای گشایش زندگی با یکدیگر، هرروزه، آنطور که خداوند مایل است به ما عطا کند، به او نگاه می کنیم.  چیزهایی که مبدأشان در خداوند است باید از بیرون دارای آن تشریک زندگی او باشند ،واین به آنهایی که خوانده شده اند تا با یکدیگر باشند، و با اطاعت به خداوند پاسخ می دهند، داده می شود. 

 

بدترین کاراین است که جامعه را بعنوان سیستمی کاغذ پیچیده شده بنیاد نهاد.  با انجام چنین کاری، ما خود روح جامعه را رد کرده ایم.  هر چیزی که بصورت سیستم درآید، در ماهیت خود بهر طریق و گونه ای با خداوند متضاد است.  سیستم یعنی چیزی که بشر با حکمت خود و توانایی سازماندهی خود، بر اساس ارزش های خود به هدف کارآیی و موفقیت خود می سازد.  فرقه گرایی، مذهب است بعنوان سیستم؛ از طریق سلسه مراتب انسان ها و صاحب منسب هایی که بر روی مناطق و قلمروهایی نفوذ وتسلط دارند، عمل می کند.  ما مرتبأ تحت وسوسه این هستیم که زندگی کلیسایی خود را تحت الشعاع مقررات انسانی قرار دهیم.  گرچه ممکن است به طرز صحیحی نیزآغاز شده باشد، ولی به مرور زمان در شکل و فرم خود، سفت و سخت شده و خودبه  یک زندگی تبدیل می شود، و از این رو، کل جریان تبدیل به استمرار خود مشارکت و یا آن نهاد می شود. 

 

خداوند، در تناقص با این، مقصودی را برای کلیسا دارد که کاملأ با این طرز تفکر متضاد است.  او تمامأ حکمت این جهان را رد کرده و آنرا ابلهانه می داند، و مجموعه ای از ارزش ها را بنا می گذارد، که در چشم جهانیان و انسانها، بنظر کاملأ تهدید کننده، مهاجم، و ظاهرا ناپخته می ماند.  در جامعه قوم خدا، مسیح خداوند و مرکز همه چیز است.  اوست که حیات را رهبری می کند.  او پادشاه است، و خداوندی او همه چیز را فرا می گیرد.  خداوندی او، یک مشت قوانین نیست که او آنها را پیاده کند؛ بلکه چیزی است که ما در راه زندگی ایمانی خود از  او می آموزیم. 

 

جهان به کارآیی و سودمندی ارزش می گذارد، ولی در ملکوت خداوند، ارزش ها بر اساس کسب حصول شخصیت خداگونه  به هر بهایی می باشند.   هدف اصلی خداوند، رشد شخصیت، زندگی جمعی، رابطه از طریق روح، تحمل زحمات یکدیگر، و آموزشی که به هر کسی از طریق همه اینها داده می شود، است.  این تفکرخامی است که انتظار داشته باشیم که همه کس کاملأ با روح قدم زند.  سیستمی بر اساس بازدهی، نیاز به قوانین و مقررات دارد تا آنرا به اجرا گزارد، از این رو به سیستمی حقوقی تبدیل می شود که به مردم چه کنند و چه نکنند را دیکته می کند.  کشمکشی از نیاز به داشتن میزان سنجش نظم و شفافیت را می طلبد،  با اینکه آنرا اجرا نگزارده یا ملزم نمی کند، یا در غیر اینصورت، مانع افشای پیچک نافذ غرایض شخصی می شود. برای مثال، آیا قصور یکی از خانواده ها در عدم پرداخت اجاره خانه ماهیانه  بعلت فقر بود، یا اینکه روش زندگی و طرز تفکرآنها چنین بود که به پرداخت اجاره ماهیانه توجه کمی را مبذول داشتند؟ 

 

به جهت ماهیت یک جامعه، طرز زندگی یک نفر تحت موشکافی قرار می گیرد.  خوارباری راکه می خریم، اتومبیل هایی که می رانیم، زیاده روی هایی که اصرار می ورزیم به آنها نیاز داریم،تماما توسط اطرافیان مشاهده می شوند، کسانی که متعهد هستند نسبت به آن اشخاص حسابگر، باشند. شگفت انگیز است که مردم پول خود را روی چه چیزهایی صرف می کنند، حتی چیزهای بنظر مشروع، ولی در عین حال به مسئولیت های مالی آنها وقعی نمی گزارند.  کشمکشی عظیم است وقتی که ما بی صبرانه انتظار می کشیم که ایمانداران به سطح رشد و مسئولیت پذیری برسند، در حالیکه هنوزباید در برابر وسوسه ای که سعی در داشتن قدری نظم از سوی تکلیف دارد ،مقاومت کنیم.

 

خداوند تمایل به توسعه شخصیتی بهینه دارد، که نمی توان آنرا به اجبار تحمیل، تعریف و یا آنرا سازمان داد.  آنچه انسانها آنرا آزادانه در حضور خداوند انجام می دهند، که توسط انسانها مشاهده نمی شود، مکانی است که بنیادهای واقعی شخصیت بنا نهاده می شود.  خداوند مایل به آنچه در رابطه با ایمانداران ساخته می شود می باشد، وقتی که خودخواهی ها، غرورها و جاه طلبی ها در حل و فصل مسائلی که پیش می آیند، بروزمی کند.  گرایش فکری” کلیسای یکشنبه” بسادگی می تواند به یک فرآیند راحت محض تبدیل شود، ولی جامعه ،بی نهایت ناراحت کننده است؛ رفتن از ” خانه به خانه و پاره کردن نان”[7] [7]، و حل و فصل مسائل، کشمکش ها، مشکلات و سوء تفاهمات است.  حیرت آور است که به چه سادگی اینها بیان شده، و به چه سرعتی رابطه ای را که سالها روی آن کارشده بود، به پوچی میرساند؛ همه اینها دلایلی افزون تر برنیاز مبرم به مکانی از آمادگی روزانه، دعا و توکل کامل به خداوند را می کند . 

 

تجاوز به حقوق شخصی یک نفر ما را تا عمیق ترین نقاط وجودمان در آزمایش می برد.  در جامعه، حقوق شخصی ما، مورد تهاجم قرار خواهد گرفت؛ هرگز نخواهیم دانست که چه زمانی کسی درب منزل ما را برای نیازی خواهد زد.  یکی از کشمکش های بزرگ، تشخیص این واقعیت است که چقدر از وقت ما به خانواده و چقدر به برادران و خواهران تعلق خواهد داشت.  چقدر باید از جامعه جدا باشیم، وچقدر از خود را باید به اهداف جامعه بدهیم؟ اینها بعنوان نوعی بیانیه اعتقاداتی چاپ و منتشرنمی شود، بلکه چیزی است که در طی گذشت زمان، برایمان باز می شود. ما باید عمیقا، اشتیاق به تمامیت خانواده ها را با حضورپدر،بعنوان سرپرست و تمامیت نهاد خانواده ، را درخودحفظ کنیم، ولی برخی ازعمیق ترین انواع خود پسندی ها و خودخواهی ها، تحت همین به اصطلاح ،حرمت خانواده ،پنهان مانده است: “خوب ،من به خاطر بچه ها، نمی توانم در جلسه حاضر شوم.”  چقدر و چند بار از این بهانه ها برای افرادی که حقیقتأ مایل به تجمع با دیگران نیستند، و از حرمت خانواده ، همچون ارزش های دیگر، بعنوان پوششی برای آنچه در حال پنهان کردن آن هستند، استفاده شده است؟

 

هر چیزی در باره مشارکت حقیقی لازم است از آسمان توسط روح القدس نازل شود؛ در گشایش اولین کلیسا چنین بود و اکنون نیز باید چنین باشد. 

و ا ینک ، من موعود پدر خود را بر شما می فرستم.  پس

شما در شهر اورشلیم بمانید تا وقتی که به قوت از اعلی آراسته

 شوید.[8] [8]

 

روح القدس هرگز به ما داده نشده بود که کارهای عظیم کرده تا  ما به عنوان افراد مورد ستایش قرارگیریم.  او فرستاده شده بود که قدرت و توانایی برای زندگی جمعی ایمانداران باشد که از درون چنین جامعه ای چنان اعمالی بیرون زده شود. در ورود به جامعه، چند هفته ای بیش طول نخواهد کشید تا پی ببرید که شما آن آدم خوبی که فکر می کردید هستید، نیستید.  مشارکت حقیقی بسته به زندگی او، زندگی رستاخیز او، که قدرت اوست، دارد، با این حال اندک افرادی هستند که در چنین قلمرویی زندگی می کنند و یا اشتیاق به آن را دارند.  در واقع، مسیحیت معاصر ما، و طرز زندگی مرسوم ما، هر چقدر هم که پر معنی و پرنظم باشند، بندرت ما را ملزم می کند که به آن قلمرو وارد شویم، ولی به محض آنکه به آزمایش روابط با یکدیگرمی رسیم، درک خواهیم کرد که واقعأ نیاز به دانستن واقعیت زندگی او را داریم. 

 

بگذاریم، خداوند این جامعه را در چهره خود بسازد، نه آنچه ما فکر می کنیم که باید باشد.  ممکن است که چهره او برای تک تک ما منحصر بفرد باشد، و آنچه که بیشتر از هرچیز مشارکت حقیقی را از انجام آن باز می دارد، اصرار ما بر آن است که مشارکت باید با چهره ما مطابقت کند. باشد که خداوند چنین قلبی را برای حقیقت و اصالت به ما عطا کند، تا جمعأ به شکل او درآئیم، چون این است که اوراجلال می دهد.      

 


 

[1] [9] افسسیان 20:3-21

[2] [10] عبرانیان 13:3

[3] [11] اول یوحنا 3:1

[4] [12] اول یوحنا 7:1

[5] [13] اول تیموتاوس 15:3

[6] [14] مراجعه کنیدبه پیدایش 1:12

[7] [15] مراجعه کنید به اعمال رسولان 46:2

[8] [16] لوقا 49:24