- Art Katz Ministries - http://artkatzministries.org -

True Fellowship in Farsi 06 – Chapter 3

فصل 3 

 

زحمات پیش از جلال

 

جامعه مشترک جایی است که شما تمام امید خود را برای ادامه تمایلات جسمانی، نفسانی  کنار می گذارید.  و دقیقأ به همین دلیل است که چنین روش زندگی به کنار گذاشته شده، حقیر شمرده شده و علیه آن سخن گفته شده است.  کلیسای سازمانی، بعنوان مذهب متشکل به هر شکل و فرمی، از شنیدن شکست های چنین زندگی های مشترکی خوشنود می شود.  از این رو، آنها در زندگی سازمان بندی شده خود برقرار هستند، ومرتب می گویند، “پس، جامعه کار نمی کند.  بلی، در آغاز دوران کلیسا، و بعلت آزارها و شکنجه ها، لازم بود که آنها اموال و املاک خود را تقسیم می کردند و همه چیز را مشترکأ می داشتند، ولی امروز، این کاری نیست.”  به معنای دیگر، آنها نمی خواهند که کار کند، و فقط خوشحال و مسرور می شوند وقتی خبر می رسد که چنین کوشش هایی با شکست مواجه شده است.

 در یک جامعه مشترک، ما باید متحمل خجالت دردآور اینکه ضعف های ما برای همه آشکار می شود، بشویم.  شما ممکن است یک سخنور بزرگ در آن نهادهای سخنوری عمومی باشید، و زیر مسح خداوند، ولی در خانه، با   زن و بچه های خود چطور رفتار می کنید؟  در یک جامعه مشترک، تمامی نواقص ما آشکار می شود، ولی تمایل ما برای تحمل آن زحمات و زجرهای دردآور به ما دید و مکاشفه ای از جلالی که مرتب سرازیر است را می دهد. 

مسیح تمامی زحمات و دردهای  خود را به خاطر شادی که در جلو می دید، متحمل شد.   او عواقب زحمات مطیع وار خود را برای تمامی ابدیت دید و انتظار آنها را کشید؛ و این همان چیزی است که ما نیز باید ببینیم.  حکمتی که می توان در حین زحمات در آن شادی کرد یک تناقض مجازی است؛ کاملأ متضاد با هرگونه منطق و هرچیزی که بنظر ما طبیعی و نرمال است، می باشد.  حکمت خداوند است، و لازم است از طریق مشارکتی که حیات درونی آن بخودی خود، بیان حکمت خداوند است، نشان داده شود.  حکمتی است که در ما از طریق امتحانات، آزمایشها، و در کشمکش های روابط ما کار می کند. هرگونه انگیزه ای از نخستین مشارکت انجیلی و کاریسماتیک (charismatic)رانده می شود،تا از کشمکش تمامی تقاضاها خلاصی یابند.  گرچه، دقیقأ در همان کشمکش هاست که خداوند می تواند به بهترین وجه شخصیت خود را در ما شکل دهد.

 طرزبرخوردهای خداوند

در جامعه مشترک، ما شاهد از هم بازگشایی ایماندارانی استثنایی بوده ایم، کسانی که داد و ستد و خانه های خود را رها کرده و به جامعه ناهموارما درشمال مینه سوتا،با زمستانهای طولانی و سرد خود، آمدند.همه آنها  در زادگاه خودشان  یک سروگردن از بقیه بالاتر بودند ولی با این حال، تمامی این جاه ومقام را ،دروقت ورود به ساختارزندگی مشترک ما، حاضرشدند بخاطر کارهای عظیم خداوند پشت سرگزارند.  ما شاهد بودیم که آنها به طرقی عمل می کردند که هرگز فکر نمی کردند که قادر به انجام آن باشند، و همانطور که به درد عذاب آور “مرگ” رسیدند، ما که با آنها بودیم، لازم بود در کنار آنها ننگ خواری را با آنها تحمل کنیم، تا مرگ، کار کامل خود را در آنها انجام دهد. 

 برادری را بیاد دارم  که از مراحلی که الان شرح آن را دادم می گذشت.  همانطور که از یک جلسه برمی گشتیم و ازکنارمنزل او می گذشتیم،  همسر من گفت، “چرا به داخل نمی روی  تا به او آرامش بدهی.  بالاخره تو در پست مسئولیت هستی.”  من در پاسخ گفتم،” بله، فکر خوبی  است.”  و شروع به دور زدن کردم، ولی به همان دورزدن ختم شد.  خداوند اجازه نمی داد تا من با دادن یک آرامش کاذب و پیش رس ، وقتی که به آرامش نیازی نبود، با فرآیند مرگ که بر روی این برادر درحال انجام بود، دخالت کنم .  این مرد باید مزه مرگ را تا حد کامل می چشید، و چنین هم شد، و رهایی با شکوهی پدید آمد چون ما دخالت نکردیم.  به زبان دیگر، ما نیاز به بصیرت، تشخیص و هدایت روح داریم، که بخودی خودمسئله بلوغ مشایخ کلیساست و اینکه آیا خداوند کار کامل خود را در آنها انجام داده یا خیر.  هیچکس به تنهایی قادر به رسیدن به چنین بلوغی نیست، بلکه در رفت و آمد روزانه با برادران، و در اصلاح پذیری و مشورت، حتی از سوی پایین ترین افراد گله،  است که رهبران بتدریج انسانهایی پر ازروح می شوند.

 حقیقت را گفتن

حقیقت بر حسب نیازهای خود، پر بهاست، و به همین علت، فقط عاشقان حقیقت از گمراهی و فریب در امان هستند.  ما باید عاشق حقیقت باشیم تا بتوانیم حقیقی باشیم.  فقط حقیقت تعالیم (آموزه ها) نیست؛ ما خودمان نیاز داریم که تمام و کمال، در رفتارهایمان، سخنانمان، بینش ها و افکارمان، حقیقی و واقعی باشیم.  با وجود تمامی سازش ها در جهان و در کلیسا، باید روزانه هشیار و مراقب باشیم.  ما قادر به دیدن نقاط کور خود نیستیم، گناهانی که به آسانی در پی ما هستند.  ما نیاز به شنیدن کلام حقیقت از برادرانمان داریم تا آنها را برایمان آشکار سازند.  آیا به قدر کافی فروتن هستیم تا کلامی را که از آنها می رسد پذیرا باشیم، یا اینکه بی میل خواهیم بود؟  فروتنی حقیقی، به معنای تسلیم، نه فقط به بالغ ترین ایمانداران در مشارکت مسیحی، بلکه به ضعیف ترین، نا بالغ ترین و جوانترین هاست.  آیا ما می توانیم از دهان آنها، کلام خداوند را که به ما گفته می شود، تشخیص داده و دریافت کنیم؟

 ما لازم است غیرتی برای حقیقت، شجاعتی برای بیان حقیقت کامل، صرفنظر از عواقب آن، داشته باشیم.  ما باید عاشق حقیقت باشیم، عشقی که ماورای اشتیاق مان به موفقیت به عنوان خادم، و نیزماورای اشتیاق به موفقیت فرقه و کلیسایمان باشد.  عشق ما به خداوند بیشتر از عشق ما به حقیقت نیست.  محبت خود را به خداوند از روی نشاط پرشور و شعف خود در یک رابطه خیالی با خداوند که با گروه کرو پرستش تحریک می یابد، نسنجید.  این فریب است. عشق بی شایبه ما به حقیقت در طلوع بیرنگ و سرد یک روز تازه، وقتی که هیچ چیز به وقف مراد ما نیست چگونه است؟  این سنجشی واقعی تر از محبت ما به خداوند می باشد.  حقیقت، پرهزینه است، و اگر ما برای آن نمیریم، واقعأ عاشق آن نیستیم.  حقیقت چیزی مطلق و انتزاعی، مجزای از خداوند نیست، حقیقت درباره خداوند نیز نیست. عشق به حقیقت را باید کاشت و پرورش داد؛ و از این رو، ما باید در محیطی که حقیقت را گرامی می دارد زندگی کنیم، محیطی که تحمل دروغ را ندارد، یا اینکه اجازه میان برزدن را نمی دهد.  ما در خودمان کفایت انجام آنرا نداریم، و از این رو، روزانه نیاز به برادران خود داریم. 

 بیاد دارم در محفلی که در آن سه خانم که شوهران خود را ترک کرده و در روابط نامشروعی بسر می بردند، سخنرانی می کردم.  آنها آبروی کل آن مشارکت کلیسایی ، نام خداوند و شهرت آن شباهنگ را در جامعه برده بودند.  در چه برهه ای اززمان، نخستین خمیرمایه فریب انگیز گناه در این خانم ها رخ داد ؟  گناه با جامه مبدل ظاهر می شود؛ برای همین است که فریب انگیز است.  ویژگی خود را به عنوان گناه می پوشاند، و در عوض به صورت اشتیاقی قابل توجیه عمل می کند.  چطور شد که کسانی که با این خانمها در رابطه بودند این تشخیص را ندادند؟  چرا وقتی که نخستین تمایل لاس زدن مشاهده و تشخیص داده شده، بدان ترتیب اثر داده نشد؟   باید کسی می بود که به این زنان می گفت، “خواهر، من چیزی را در چشمان تو، صدای تو، شوخی تو و چاپلوسی تو با مردان دیگر می بینم که شایسته یک ایمان دار نیست.  من احساس نمی کنم که شما باید چنین رفتار بوالهوسانه ای خود را به آنها ابراز کنید.”   یک خمیر مایه کم در عاقبت، تمامی توده را به خرابی می کشد.  دوست داشتن حقیقت، دوست داشتن حقیقت صلیب است؛ با شادی به استقبال فروتنی زحمت تحقیر تنبیه وسرزنش است ، مطرح کردن پرسش هایی در مورد خود است که لازم است بدان رسیدگی شود.

آیا مایل هستیم تا چنین کلام دردآوری را از یکدیگر بشنویم؟  آیا مایل هستیم آنرا به زبان آوریم؟  هر دو به اندازه دیگری ، صلیب محسوب می شود. 

در غلاطیان 2: 11، می بینیم که پولس در مواجه شدن با بی ثباتی پطرس، کوتاه نمی آید.  ظاهرأ پطرس، در رویارویی با غیر یهودیان، ایمانداری کاملأ متفاوت با زمانی بود که در رابطه با یهودیان بود.  تزویر و فریبکاری در رفتار او دیده می شد که در تناقض با کلام خداوند بود.  پولس به خاطر پاکی کتاب خداوند، در حضور برادران دیگر، با پطرس مواجه شد.  پولس به پطرس فریبی را آشکار ساخت که قبلأ بارناباس را اغفال کرده ودیگران نیز گول همان فریب را خورده بودند.  چقدر مایلیم که مجددا در دوران  کلیسای نخستین  زیست کنیم، جائیکه، اگر شروع به ابرازچیزی کنیم که حقیقت کامل نیست، با این حال آنرا به گونه ای حقیقی جلوه دهیم، جابجا مرده و جنازه ما را بیرون برند؟  چقدر تمایل داریم که آن گونه داوری مجددأ به سراغ کلیسا آید؟  در محیط حقیقت و زبان گشودن به حقیقت با محبت، کلیسا آن وقت است که شاهدی قدرتمند می شود و می تواند بگوید که ” در ساعت پیش قدمهای او افتاده، جان بداد و جوانان داخل شده، او را مرده یافتند.  پس بیرون برده، به پهلوی شوهرش دفن کردند.”[1] [1]      

 پطرس بود که تشخیص داد انانیا و سفیرا فقط بخشی از اموال خود را تقدیم خداوند می کردند، با اینحال همان پطرس بعدها در قدم خود با خداوند با پولس مواجه می شود.  کسیکه با چنین عظمتی خداوند از او استفاده کرد تا دروغ وسازش دیگری را تشخیص دهد، خود در دام فریب خود افتاد، و لازم بود که خود تصحیح و اصلاح شود.  کسیکه گمان می کند کاملأ از فریب مبرا است، بزرگترین کاندید برای فریب است. 

 این شاید براستی دلیلی براین باشد که چندین و چند از شخصیت های مذهبی برجسته تلویزیونی ما اینطور در گناهان شرم آور سقوط می کنند.  کجا بودند کسانیکه می بایست پیش از این رویدادها، وقتی که اولین نشانه های اشتباه و گمراهی شروع به پدیدارشدن کرد ، با این اشخاص روبرو می شدند؟  آیا این کشیشان مشارکتی در حیطه حواری گونه ای که من در اینجا شرح می دهم داشتند، یا اینکه در یک سیستم سازمانی که اطراف آنها را کارمندان حقوق بگیری که از روی عادت مرتبأ آنها را تأیید می کردند، زندگی می کردند؟  آیا اصلأ مایل بودند در میان یک بدن کاملأ منسجم از ایمانداران، جائیکه جوانترین و ضعیف ترین عضو قادر به اصلاح و تأدیب آنها می بود، زندگی کنند؟ 

 من شباهنگ رااغلب ترغیب می کنم تا منتظر تغییری در صدا و یا طرز رفتار کشیش شوند.  اگر واقعیت سخنوری او بشکل حرفه ای، مطالعه شده و تحت تأثیرقرارگرفته، در آید، باید به او گفت، چون او خودش احتمالأ از این موضوع واقف نیست.  شخص می تواند از یک انسان قابل اعتماد، که بی پیرایه از حقیقت زندگی و حکمت خود سخن می گوید، لغزش خورده و تبدیل به یک بازیگر مذهبی شود.  ولی خود شخص ممکن است غافل از آن باشد تا اینکه کسی بدو گوش زدکند.  چطوری به او باید گفت؟  باید بدو بگوئید:” باید به شما بگویم که وقتی این روزها به شما گوش می دهم، ناراحتی عجیبی در روح خود حس می کنم.  کاملأ نمی توانم آن را شرح دهم، ولی چیزی در سخنان شما در حال بروز است،نوعی کج روی در صدای شما است که بنظر می رسد گرایش به صدای یک شخص حرفه ای دارد.  کلمات و صدای شما، دارد آهسته آهسته صدای حقیقت را از دست می دهد.  قبلأ خیلی طبیعی و بی پیرایه سخن می گفتید، ولی الان بنظر سفت و سخت هستید.  مرا ببخش اگر کم و کسری در حرفهایم است، ولی حس می کنم باید این ها را به شما می گفتم.”  این یعنی گفتن حقیقت با زبان محبت.  هر جایی که چیزی با این اهمیت ، در نطفه خود توسط کسی که شهامت، محبت و حساسیت به روح القدس دارد ،تشخیص داده و مطرح شود، در چنین جایی مشارکت حقیقی را می توان یافت.  ما نیاز به اشخاصی داریم که بتوانند چنین چیزهایی را بیان کنند، و ما نیز لازم است آنها را وقتی به ما گفته می شود، دریافت کنیم.  اگر فقط حقیقت را بشکلی انتقاد آمیزی مطرح کنیم، هیچگونه ارزش رستگاری بخشی در خود ندارد.

 یکی از راههای تشخیص بین محبت واقعی خداوند و آن چیز انسانی کاذب، همانا تعیین آنچه بدان خدمت می کنند می باشد.  اگر نقشه، طرح و  اقدام، ابزار و یا مانوری باشد تا چیزی را شخص برای منفعت شخصی وبرای کسب چیزی بدست آورد، محبت واقعی نیست.  این می تواند در ازدواج بین دو طرف صورت گیرد وقتی که هردو شریک با شادی تمام از خودیاوری و خدمت بخود و سازگاری متقابل و لذتی که از بودن با هم دارند، درکنار یکدیگرزندگی می کنند.  ولی زمانی که خیال رومانتیک تحت حیطه آزمایش قرار می گیرد، آن به اصطلاح محبت به تنفر تبدیل خواهد شد چون واقعیت حقیقی با توقعات مطابقت نمی کند. محبتی که از آغاز هرگز محبّتی حقیقی نبود، قادر به مقابله با شکست نیست؛ عشق به محبت بود، در عوض عشق به شخص، و در مفهوم خیانت و ناامیدی، محبت دروغین لزومأ به نفرت تبدیل می شود.

اگر ما بدین طریق در ازدواج هایمان عمل کرده ایم، چه انتظاری می توان در مشارکت هایمان داشت؟  یک پیامد فوق العاده بین اجازه فریب در قلمرو زندگی خصوصی و یا مشترک ما، و آنچه که ما به درون مشارکت هایمان می آوریم، وجود دارد.  ما لازم است که در هر دو این روابط، والاترین اصالت و راستی را داشته باشیم.  آیا ما محبت واقعی کافی برای یکدیگرداریم که از طریق آن حباب چیزهای نادرست ودروغین را سوراخ کرده، و با زبان محبت، حقیقت را بیان کنیم؟  این چنین محبتی است که خداوند مایل است در بدن او ابراز شود چون در رابطه کامل با حقیقت است.  عشق به حقیقت و عشق به خداوند، هر دو کاملأ یک چیز هستند. غیرتی فوق العاده برای اصالت در مشارکت افراد را لازم است، چون بدون آن، جلالی برای خداوند نیست.  از طرف دیگر، آیا می توانیم آنقدر محبت داشته باشیم که ازبیان سخن خودداری کرده، و سکوت کنیم حتی وقتی که بنظر لازم می رسد که سخنی اصلاح کننده گفته شود؟  محبت حقیقی، چه اصلاح کننده باشد و چه خودداری از سخن، تشخیص و تادیبی مقتضی برا ی هر موردی را می طلبد.

رودررو

ما لازم است درجلوه ای اصیل از بدن مسیح باشیم، جایی که بتوان زندگی، رفتار واراده خود را به اختیار و اعضای آن بدن تسلیم کنیم.  این را نمی توان در یک مشارکت کلیسای باصطلاح معمولی یافت.  آن را می توان در یک گروه شباهنگ (مطالعه کتاب مقدس)، یا در یک گردهمایی غیر رسمی افراد که بطور مرتب ملاقات می کنند و صمیمانه در جستجوی ملاقات با خداوند هستند، یافت.  شما آنچه را که برای رشد و بلوغ خود نیاز دارید، از آنهائیکه با آنها روزانه رابطه رودررودارید دریافت خواهید کرد.  اگر با یکدیگر رودررو ملاقات نکنیم، نشانه آن است که علاقه ای چندان به چهره خداوند نداریم.

اشتیاق ما برای مشاهده جلال خداوند در کلیسا، بدین معنا نیست که بطور خودکار بوقوع خواهد پیوست.  بسیاری از ما، فقط قانع به سخن گفتن درباره جلال خداوند، بدون هیچگونه توقع واقعی رویت آن جلال هستیم.  در قلب های مرموز بسیاری از ما،  که به سختی حتی محرک های خود را می دانیم، اشتیاق های ریشه داری برای موفقیت های مذهبی و خدماتی ما و نیز استقرار خدمات ما نهفته است.  بدین صورت اشتیاق کمی برای دریافت جلال خداوند خواهد بود.  افراد بسیار کمی در قوم خداوند تمایل به رویایی با حقایق، بشکل بسیار عمیق دارند.  برای همین است که در مشارکت های ما، ترجیح داده می شود که صدای دستگاههای صوتی را بالابرده و رهبران گروه پرستش را استخدام و  سرکار بگماریم، و از موسیقی برای ارضاع احساسات روحانی و نمایش یک کلیسای زنده ، ولی بدون واقعیت بنیادی وبی تردید مشارکت واقعی ،استفاده می کنیم .  یک تعریف صحیح چنین مسیحیت رایجی چنین است که، حس قدرت و هدایای خداوند را می خواهد، ولی بدون صلیب خداوند. حقیقت پرقدرت است؛ ملزم می سازد؛ چالش آور است و مجاب می کند.  حقیقت ما را بسوی صلیب می خواند.

 بیشتر مواقع، یک قرارداد ضمنی و پنهانی بین کشیش ها و گله وجود دارد:  “شما یک پیام کتاب مقدسی ارائه بده؛ ما پول آب وبرق را می دهیم ویک سرویس یکشنبه خواهیم داشت که زندگی ما را مبرا از هرگونه ایجابی که واقعأ منافع و ارزش های مقرره واقعی ما رالمس کند، آزاد می سازد.” به معنای دیگر، ما تمایل به پیامی نداریم که  می خواهد جایی که قلب های ما واقعأ در آنجاست را آشکار سازد.

 سیستم های آموزشی مدارس ما با بیان صرفأ شفاهی مواد درسی راضی هستند؛ همه مایلند بدانند که شما تا چه حد می توانید آنچه را که به شما گفته شده، بدون آنکه حقیقت مطلب را بدانید، بازگویی کنید.  وقتی اجازه چنین طرز فکری را در ایمان خود وارد می دهیم، فرض بر این می گیریم که ذکر بیان و بازگویی شفاهی یا قبول یک تعلیم (دکترین) به معنای واقعیت همترازآن است.  ولی این یک ایمان مذهبی است تا یک ایمان وجودی.

ما به اندازه کافی آگاهی پیدا نکرده ایم که تخصیص ایمانی بااصالت ووجودی ضروری لازم است  تا اینکه اصلأ ایمانی حقیقی وجود داشته باشد.

 ما همچنین نیاز به تشخیص روح القدس داریم که بفهمیم که خداوند چه کسی را فرستاده تا محیط مشارکت حقیقی را تشکیل دهیم.  شما لازم نیست بالغ باشید، لازم نیست شاگردی بزرگ باشید؛ لازم نیست با پول بیائید؛ فقط به سادگی بیائید.  تنها پرسش این است،  ” آیا خدا ترا فرستاده است؟” شخص باید این را بداند، و شباهنگ لازم است بداند، چون در وسط راه، آزمایشات وشرایط دشوار پیش خواهد آمد، ولی اگر بدانید که خوانده شده اید، دیگر متحمل هرگونه سختی که درجلورخ دهد، خواهید بود.  ما باید آنقدر در توکل خود به حاکمیت خداوند استوار و محکم باشیم که صرفنظر از هر اتفاقی که بیفتد، آنرا با آرامش، متانت و شادی کامل دریافت کنیم.  آیا امروز در چنین جایی هستیم؟  آیا هرگز به آن مکان بجز تنها طریق ممکن که می توان بدان دست یافت، یعنی، از طریق فداکاری، تحمل در بدن مسیح، در یک زندگی تنگاتنگ با یکدیگر، در دادن و گرفتن، و در ساییدگی کشمکش ها و رفت و آمدها، می توانیم دست یابیم؟   

      

 

 

 

 

 


[1] [2] اعمال 11:5